کمی تنها .
کمی بی کس .
کمی از یادها رفته ...
خدا هم ترک ماکرده .
خدا دیگر کجا رفته ؟؟؟
نمیدانم به جرم کدامین گناه ...
مرا اینگونه باور کن !!
من مانده ام و یک برگه سفید !
یک دنیا حرف ناگفتنی
و یک بغل تنهایی و دلتنگی ...
درد دل من دراین کاغذ کوچک جا نمی شود!
در این سکوت بغض الود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!
وبرگه سفیدم
عاشقانه قطره را به اغوش می کشد !
عشق تو نوشتنی نیست بانو ...
در برگه ام کنار ان قطره
یک قلب کوچک می کشم !
وقت تمام است .
برگه ها بالا .........
وقتی با لبخند دور شدی از من ...
عکاس بهتر از ما فاصله را میداند ...
تودر عکس ............
فاصله یعنی تو
لحظه های دیدار باهمه زیبایی...
گاه پر از دلتنگی است...
که مبادا دیدار شیرین امروز "خاطره ی تلخ فردا باشد...
دستت را به من بده /از اتش بگذریم /انان که سوختند همه تنها بودن..............................
اگردستم به جدایی برسه
اونو ازخاطره هاخط میزنم
ازدل تنگ تموم ادم ها ازشب وروزخدا خط میزنم
